وقت تنگ است هلاهل از زمین جوشیده ست
شامگه نیست زمین رخت عزا پوشیده ست
پنجه مرگ چه بی رحم و گریبانگیر است
آه ای قوم بجنبید ، که فردا دیر است
فصل طف آمد و ما تشنه و خصم آسودست
تشنگی را بگذارید فرات آلودست
آب آغشته به ننگ است ، مبادا بخورید
سهم لب ها همه سنگ است مبادا بخورید
هر نفس راوی مرگ است برون می ریزد
از بزاق دهن مرگ جنون می ریزد
شاخه ها چوبه دارند در این مرگ آباد
خانه ها مأمن مارند در این مرگ آباد
وقت تنگ است ،مخسبید ز جا برخیزید
گاه جنگ است ، مخسبید ز جا برخیزید
قصد ما در این جاده فرسودن هاست
تن ما زخمی از دشنه آسودن هاست
وای اگر در کمر جاده عمارت سازیم
یا که لنگر همه در بحر فنا اندازیم