خاطرات خواندنی محمد پیشگاهی فر از مشی شهید بهشتی

بهشتی برافروخته شد و گفت: آیا می خواهید با سیاست بازی حقانیت خود را پیش ببرید؟!

شهید بهشتی به من گفت برو بگو آیا ما می خواهیم از این به بعد با این روال و سیستم حقانیت خود راپیش ببریم؟ این چه نوع سیاست بازی است؟ چه اشکالی دارد که مردم از رئیس جمهور استقبال کنند؟ اگر او به امام وفادار ماند چه بهتر، وگرنه همین مردم او را بیرون می اندازند. این سیاست بازی ها را کنار بگذارید.
کد خبر: ۲۲۶۰۸
تاریخ انتشار: ۰۷ تير ۱۳۹۳ - ۱۶:۰۵ - 28June 2014

بهشتی برافروخته شد و گفت: آیا می خواهید با سیاست بازی حقانیت خود را پیش ببرید؟!

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس؛ محمد پیشگاهی فر از اقوام نزدیک شهید مظلوم بهشتی است که خاطرات بسیار خواندنی از روند مبارزات و سیره سیاسی شهید بهشتی دارد.

شما لانه فساد ایجاد می کنید

در سال 1343 حرکت جالبی اتفاق افتاد. طبق سنوات قبل در روز عید ربیع الاول که جشن مفصلی با حضور اقشار مختلف مردم در مدرسه چهارباغ اصفهان برگزار می شد و از مسئولان دولتی از جمله استاندار و صاحبمنصبان ارتش هم دعوت می شد، مسئولان ابتکار جالبی به خرج دادند. آنها در اعلامیه شان نام یک روحانی مسن به نام آقای سید محمد بهشتی را چاپ کردند که پسر عموی شهید بهشتی و امام جماعت مسجد جوبشاه اصفهان بود. در آن زمان با شهید بهشتی که در تهران بود صحبت شد به جای عمویشان سخنرانی کنند. ایشان پذیرفتند ولی تاکید کردند مراقب باشید این قضیه در هیچ کجا مطرح نشود. قرار شد سرساعت مقرر دوستان بروند و ایشان را از منزل بیاورند و از درکوچک مدرسه که در خیابان آمادگاه بود وارد مراسم کنند و به منبر ببرند. جمعیت زیادی جمع شده بود و مسئولان رسمی دولتی نشسته بودند و ماموران ساواک هم در همه جا پخش شده بودند. ایشان به منبر رفتند و با صدای خیلی رسایی شروع به صحبت کردند. از جمله مسائل تکان دهنده ای که آقای بهشتی در حضور استاندار و مسئولان ساواک گفتند این بود که فساد سراسر کشور را فرا گرفته، فساد اخلاقی و غرب زدگی. ایشان در آن سخنرانی با شجاعت خاصی گفت مسئولان کشور به ما می گویند آقایون روحانیون شما به جای اینکه بیایید در سیاست مداخله کنید و با دولت درگیر بشوید بروید این لانه های فساد و این جوانهایی را که به فساد کشیده می شوند اصلاح کنید و جوانها را نصیحت و ارشاد بکنید و از این دامهای فساد نجات بدهید. ایشان در ادامه، گویی نماینده جامعه روحانیت کشور هستند با خطابی غرا خطاب به مسئولان کشور گفتند اما خطاب روحانیت کشور به دستگاه هیأت حاکمه این است که آقایان هیأت حاکمه شما به یاد دارید روزی که در کشور ما مرض مالاریا شایع شده و تمام کشور را متوجه خود کرده بود مسئولان کشور تمام تلاش خودشان را به کار گرفتند که همه را واکسینه کنند و شبکه بهداری کشور در همه جا به این تلاش دست زد که مردم را واکسینه کند. در آن وقت یک عده اندیشمند آمدند و گفتند باید دید این مرض مالاریا از کجا آمده و ریشه آن در کجاست؟ بررسی کردند دیدند ریشه این مرض در باتلاقهایی است که آلوده شده اند. ما هم به هیأت حاکمه کشور میگوییم شماها اول باتلاق ایجاد میکنید، لانه های فساد ایجاد میکنید، کاباره ها را راه می اندازید و ترویج می کنید، دست مستشاران خارجی را در این کشور باز می گذارید که فسادهای غربی را در این کشور مسلمان رواج بدهند بعد به ما میگویید بیایید و این جوانها را ارشاد کنید و آنها را در مقابل این فسادها واکسینه کنید. بعد با صلابت گفتند آخر با این کارهای شما چه تاثیری این واکسینه کردن ما دارد؟

در آن جلسه همه شاهد بودند استاندار و مسئولان ساواک در مقابل انتقاد شجاعانه ایشان از هیأت حاکمه خیلی جا خورده بودند و درگوشی با هم صحبت میکردند. استاندار مسئول ساواک را صدا کرد که این فرد کیست؟ او هم گفته بود من نمی شناسم ولی می دانم این آن سید محمد بهشتی پیرمرد نیست. مردم هم کاملا به هیجان آمده و مرتبا صلوات می فرستادند و از دست ماموران ساواک هم کاری ساخته نبود. آنها درمانده بودند که در مقابل این حرکت غافلگیرانه چه اقدامی بکنند. سخنرانی که تمام شد آقای بهشتی از منبر پایین آمدند و قبل از اینکه ماموران ساواک خودشان را به او برسانند برادران از همان در کوچک به سرعت ایشان را از مدرسه خارج کردند و به منزل بردند. پس از این برنامه ساواک مسئولان مدرسه را خواست و آنها در جواب گفته بودند خدعه ای درکار نبود و نام ایشان سید محمد بهشتی است و کار خلافی صورت نگرفته است. وقتی فشار ساواک روی آنها زیاد شده بود گفته بودند ما از اینکه ایشان چه میخواهد بگوید بی اطلاع بوده ایم فقط می دانستیم ایشان دبیر هستند و خوب صحبت می کنند. عصر آن روز که مردم دسته دسته به منزل آقای بهشتی مراجعه میکردند ماموران ساواک به خانه ایشان مراجعه کردند. در زدند من در را باز کردم گفتند با آقای بهشتی کار داریم. پرسیدم شما کی هستید؟ گفتند از ساواک هستیم. خدمت آقای بهشتی عرض کردم دو سه نفر به در منزل آمده اند و می گویند از سازمان امنیت آمده اند. ایشان با خونسردی و آرامش خاصی گفتند به آنها بگویید من الان کار دارم و با افرادی قرار ملاقات دارم. اگر با من کاری دارند روزی را مشخص کنند و بعد بیایند. وقتی این پاسخ را به آنها گفتم جواب دادند مثل اینکه ایشان متوجه نیستند که ما از طرف سازمان امنیت آمده ایم تا ایشان را با خودمان ببریم! و ادامه دادند به ایشان بگویید اگر خودشان نیایند دست به خشونت میزنیم. وقتی این مطالب را به ایشان گفتم با همان آرامش لبخندی زدند و گفتند به آقایون بگویید بیرون باشند تا من ملاقاتم تمام بشود بعد خودم می آیم. بعد گفتند به آقایون بگویید بروند من ملاقاتم تا چند ساعت دیگر تمام میشود خودم به آنجا می آیم. وقتی مطلب را به ماموران گفتم نمیدانستند چه باید بکنند. اول می خواستند با زور داخل بشوند بعد که دیدند مردم رفت و آمد میکنند گفتند پس به ایشان بگویید زودتر آماده بشوند ما همین جا می مانیم تا با هم به ساواک برویم. کارآقای بهشتی که تمام شد سوار ماشین ما شدند و با هم به ساواک رفتیم. وقتی ایشان را پیاده کردیم به ما که خیلی نگران بودیم گفتند شما نگران نباشید. بروید من خودم می آیم. آخر شب بود که به منزل برگشت. چندی بعد ماجرای خودشان را با رئیس ساواک اصفهان برای ما تعریف کرد که نشانگر این بود که از موضع خیلی بالایی با آنها صحبت کرده است که این گونه صحبت کردن با شرایط سنگین امنیتی حاکم برآن روزها چیز عجیبی بود. ایشان درباره برخوردهای تند ساواک می گفت اگرچه اینها بعضی ها را به دلیل مدارکی که از آنها دارند اذیت می کنند و کتک می زنند. ولی من تعجب می کنم چرا آقایان خودشان را به دلیل اهانتها و تحقیرهایی که ساواک به آنها میکند می بازند و ناراحت می شوند.  برعکس باید تا حدی که می توانند از موضع بالا و سنگین با آنها برخورد کنند. اگر باز دست به خشونت زدند آن یک حرف دیگر است. ایشان می گفت وقتی من رفتم ساواک تا آمدند مرا بازجویی کنند گفتم اجازه بفرمایید من با رئیس ساواک که آن وقت صدقی نام داشت صحبت خواهم کرد. بگویید من بهشتی هستم از قم و ایشان مرا می شناسد. رفته بودند گفته بودند و او هم گفته بود اشکالی ندارد ایشان را به دفتر من بیاورید. آقای بهشتی می گفت من رفتم به دفتر ایشان، به من احترام کرد و پرسید آقای بهشتی شما از قم تشریف آورده اید؟ من گفتم بله چطور شما مرا نمیشناسید؟ من البته اهل اصفهان هستم ولی ساکن قم هستم. چطور مرا و سابقه مرا در اینجا نمی شناسید؟ احتمالا اطلاعاتی راجع به من از سازمان امنیت قم گرفته اید. صدقی گفته بود نه ما اصلا شما را نمی شناسیم و واقعا هم از حرفهای که روی منبر زدید تعجب کرده ایم چون ما اصلا در اصفهان چنین رسمی نداریم که چنین صحبتهایی بشود. من به او گفتم ببینید آقای صدقی اینجا سازمان امنیت است و شما یک تکلیف و وظیفه و شغلی دارید اما من به عنوان یک روحانی از شما که قطعا یک مسلمان هستید و به روحانیت احترام میگذارید ( او هم گفت که بله البته همین طور است و من برای روحانیت احترام قائل هستم ) می خواهم فقط یک ساعت، خارج از محدوده مسئولیتی که دارید و باید از من سوال بکنید و من آماده پاسخ هستم اجازه بفرمایید یک بحث دوستانه با شما داشته باشم اشکالی ندارد؟ صدقی درمانده بود به این استدلال و منطق چه جوابی بدهد گفت، نه بفرمایید. به او گفتم در آن جلسه من صحبتهایی در زمینه وضعیت موجود ایران داشته ام. شما واقعا فکر می کنید سیاستهایی را که الان دولت دارد به آنها عمل می کند می توانند سیاستهای موفقی باشند؟ حالا اصلا از همه این مسائل بگذریم واقعا مگر روحانیت چه حرف بدی به دولت می زند؟ خود آقای خمینی مگر غیر از این بود که منبرهایش را از نصیحت به شاه شروع کرد که من می خواهم تو شرف داشته باشی و ... آقای بهشتی می گفت صدقی آنچنان تحت تاثیر استدلال من قرار گرفت که بنده خدا اصلا جوابی نداشت به من بدهد فقط گفت شرایط اینجا با قم و تهران که ممکن است فضای بازتری برای صحبت داشته باشند متفاوت است و ما در اینجا مسئولیت داریم و از ما می خواهند در اینجا علیه دولت صحبت نشود و از شما تقاضا می کنیم اگر قرار است در اینجا منبر بروید از این سخنرانی ها نداشته باشید. آقای بهشتی گفت پس از صحبتهای طولانی ما با یکدیگر وقتی بازجوها آمدند از من سوال و جواب کنند صدقی به آنها گفت نیازی به صحبت نیست من خودم صحبتهایم را با ایشان کرده ام.

 

باید مجتهدی در راس کار سازمان باشد

در سال 54 شرکتی تاسیس کرده بودیم به نام ایران فوکو  که به دلیل اینکه رشته تحصیل دانشگاهی مان برق بود درکارهای مربوط به پستهای برق فشار قوی فعالیت داشت. از اداره برق منطقه ای کار می گرفتیم و انجام میدادیم و سود قابل توجهی هم به دست می آوردیم. در این شرکت که اکثر اعضای آن از افراد متدین و مبارز بودند نظرشان این بود که بخشی از این سود شرکت را برای کمک به سازمان مجاهدین اختصاص بدهیم چون در آن زمان نظر اکثر دوستان این بود که این حرکت مهمترین حرکت مبارزاتی است و باید به آن کمک کرد. این مسئله مطرح بود تا اینکه من برای کاری به تهران رفتم و خدمت آقای بهشتی رسیدم و مسئله را توضیح دادم که نظر بعضی از اعضای شرکت این است که به مجاهدین کمک کنند و بعد پرسیدم آیا این امر از نظر آیتالله  خمینی اشکالی ندارد؟ ایشان گفتند من درباره مسئله مجاهدین با آیت الله خمینی صحبت کرده ام، دیدگاه ایشان و من این است که ما به تشکیلاتی می توانیم کمک مالی بکنیم که مجتهدی در راس آن باشد. ایشان می گفت اینکه اینها جوانانی هستند که واقعا از روی عشق و علاقه به اسلام وارد مبارزه با رژیم شاهنشاهی شده اند قابل تقدیرند و حرکتشان ستودنی است ولی چون در کل حرکتشان مجتهدی قرار ندارد که در مواقع ضروری اجتهاد کند و نظر بدهد ما نمی توانیم این حرکت را تایید بکنیم. نکته دیگری هم از ایشان پرسیدم که نظر امام در مورد اضافه سیم هایی که از پروژه ها می ماند و مربوط به اداره برق است ولی شرکتها آنها را برمی دارند چیست؟ آیا می شود اینها را تصرف کرد؟ ایشان گفتند نظر امام در این مورد این است که دولت هرچند دولت شاهنشاهی است ولی اینها مربوط به بیت المال مسلمین است و نمی شود آنها را تصرف کرد.

 

شما هم باور کرده اید؟!

جوسازی هایی که درباره فعالیت های شهید بهشتی در آلمان شده بود علاوه بر تهران به اصفهان هم سرایت کرد. عجیب اینجا بود که این مسائل حتی به آیت الله خادمی که نسبت خویشاوندی دوری هم با آقای بهشتی داشتند رسیده بود. وقتی آقای بهشتی به اصفهان رفتند و از ایشان دیدن کردند مرحوم آقای خادمی پرسید پسر عمو این مسائل راجع به شما چی هست؟ آقای بهشتی هم خندیدند و گفتند: شما هم تحت تاثیر این مسائل قرار گرفته اید؟ و آقای خادمی گفتند: نه من که شما را میشناسم و به شما علاقه دارم و شما را در حوزه بزرگ کرده ام ولی یک رشته مسائل هست که خوب است بیایید و اینها را روشن کنید. آقای بهشتی گفتند کاری ندارد شما جلسه ای بگذارید همه آقایان علما و طلاب شهر بیایند و من همه می آیم و با آنها صحبت می کنم. مرحوم آقای خادمی هم شهید علی اکبر اژه ای را که بعدها در فاجعه انفجار حزب جمهوری اسلامی در هفتم تیرماه 1360 به اتفاق شهید بهشتی به شهادت رسید مامور تشکیل این جلسه کردند. من هم بنا بود در این جلسه شرکت کنم و بحث و گفتگوی مطرح شده را ضبط کنم ولی ایشان به من گفتند آقای پیشگاهی، شما نباید در این جلسه باشید. پرسیدم چرا؟ گفتند من به آقای اژه ای گفته ام که هیچ فرد غیر روحانی نباید در این جلسه شرکت کند چون من می خواهم یک رشته حرفهای حوزه ای بزنم و مایل نیستم این  صحبت ها به بیرون منتقل شود. آقای اژه ای بعد از این جلسه از قدرت فوق العاده و تسلط بسیار شهید بهشتی در طرح مبانی مباحث مربوط به حجاب و سایر اشکالاتی که به ایشان گرفته می شد با شگفتی بسیار یاد میکرد و می گفت دهها سال است ایشان را می شناسم و شاگردشان بوده ام اما تا به حال بدین گونه به میزان عمق اطلاعات فقهی و روایی ایشان پی نبرده بودم. آقای بهشتی در این جلسه به علمای اصفهان گفته بودند من که در این جلسه نباید با شما بحث احساسی بکنم و شما هم بگویید آن جوان طلبه چه گفته بلکه باید بر مبنای روایات بحث کنیم. بعد در مورد وحدت شیعه و سنی که به ایشان اشکال گرفته بودند روایاتی از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) بیان کرده و گفته بودند شما تا کی می خواهید با جوانان دانشگاهی فاصله داشته باشید  و با احساسات آنها در مورد کسانی مانند دکتر شریعتی بازی کنید حالا اگر دکتر شریعتی اشکال هم دارد باید بنشینیم با این مسئله نقادانه برخورد کنیم. جوانان وقتی می بینند ما با احساسات آنها دشمنی و مخالفت بی خودی نمی کنیم روشن می شوند نه اینکه با مخالفت غیر منطقی خودمان این شخصیتها را برای آنها به بت تبدیل کنیم. آقای اژه ای می گفت در این جلسه خیلی از علما به میدان آمدند تا بلکه نظریات ایشان را در مواردی که اشکال گرفته بودند رد کنند ولی ایشان با آرامش با همه اینها بحث اصولی کرد و به اشکالاتشان پاسخ داد. در سفری که بعد از مدت کوتاهی از این جلسه به مشهد با ایشان داشتیم آقای واعظ طبسی به ایشان گفتند خیلی صحبت و جوسازی علیه کارهای شما در آلمان شده است که پاسخ ایشان این بود: ما این مسائل را هم در اصفهان داشته ایم شما این آقایان را که اشکال دارند جمع کنید با اینها صحبت می کنم. به همین منظور جلسه دو سه ساعته ای تشکیل شد. باز همان مسائل حجاب بود که ایشان هم به خوبی به سوالات آنها پاسخ دادند.

 

نباید با ارائه یک تفکر این گونه برخورد کرد

در ایامی که مسئله کتاب شهید جاوید مطرح شده بود که برداشت خاصی از حرکت و قیام حضرت سید الشهدا(ع) را داشت طبیعتا عده ای موافق و مخالف این برداشت بودند، عده ای از علما مانند آقایان مشکینی و منتظری در آن زمان هم بر این کتاب حاشیه نوشتند. شهید بهشتی در مورد نویسنده کتاب ( آقای صالحی نجف آبادی ) که عده ای او را به انحراف و حتی ارتداد و سنی گری متهم می کردند می گفت فکر وی انحرافی ندارد، او آدم روشنی است و در تاریخ اسلام تبحر دارد و فرد بسیار قابل  استفاده ای در سطح حوزه است.

در این دوران که در تهران بودند وقتی خدمتشان رسیدیم به ما گفتند بروید به این آقایان بگویید چرا این کارها را می کنند و درمورد یک کتاب این گونه با هم مخالفت می کنند. این به نفع ما نیست و قطعا دست ساواک پشت این اختلافات در مورد شهید جاوید پنهان است. ایشان گفت من این کتاب را خوانده ام اشکالاتی دارد اما نه این طور که عده ای از آقایان در حد کفر و زندقه با آن برخورد می کنند. یک بار من از خود ایشان شنیدم که می گفت ردیه ای که آیت الله صافی بر این کتاب نوشته ایند از بقیه ردیه ها قویتر و منطقی تر است. در اصفهان هم آقای سید حسن امامی ردیه ای در سیصد صفحه بر این کتاب نوشته بود که با ارادتی که به دکتر بهشتی داشت به من داد تا اگر ایشان تایید میکند آن را چاپ کند. وقتی دکتر بهشتی آن را مطالعه کرد گفت هرچند کتاب خوبی است ولی مصلحت در چاپ آن نیست چون این کتاب باز موج تازه ای ایجاد می کند و اختلافات را بیشتر می کند و باعث می شود ساواک از این اختلافات بهره برداری بیشتر بکند. ایشان می گفت ما باید تلاش کنیم هرچه بیشتر این آتش اختلافات را خاموش کنیم. دکتر بهشتی معتقد بود آقای صالحی نجف آبادی عالمی است که نظر خود را نوشته و ارائه داده است و نباید در یک جامعه با فرهنگ قوی شیعی با ارائه یک تفکر و نظر این گونه برخورد بشود.

 

باید به سراغ ریشه های برویم

آقای بهشتی تصمیم گرفته بود گروههای مختلف اسلامی را در سطح اصفهان منسجم و هماهنگ کند. به من ماموریت دادند با توجه به شناختی که از اعضا و رهبران انجمن حجتیه در اصفهان داشتم با آنها صحبت و نتیجه را به ایشان گزارش کنم. وقتی پیام آقای بهشتی را به آنها رساندم دو سه جلسه با هم داشتند و بعد گفتند ما به این نتیجه رسیده ایم همکاری با ایشان اصلاً به صلاح ما نیست چون ایشان فردی سیاسی است و ساواک روی فعالیتهای او حساس است و اگر ما در مسیر کارهای انقلابی بیاییم  ساواک روی ما هم حساس می شود و کارهای ما را تعطیل می کند. من گفتم هدف آقای بهشتی انسجام فکری گروههاست نه فعالیتهای سیاسی. ولی جواب دادند نه، ما خبر داریم که آقای بهشتی هسته اصلی مجاهدین خلق را اداره میکنند و رهبر سازمان مجاهدین خلق هستند و ما یکی از تعهدهایی که در این تشکیلات ضد بهایی به ساواک داده ایم این است که فعالیت سیاسی نکنیم. نتیجه را خدمت آقای بهشتی گزارش کردم و گفتم متاسفانه این آقایان جواب منفی به شما دادند. ناراحت شد و گفت من تعجب میکنم این آقایان واقعا فکر می کنند این کارهایی که دارند میکنند سرانجامی دارد؟ ما نمی گوییم مبارزه با بهائیت نباید باشد اما واقعا نهایت کار و مبارزه تا همین جاست؟ کجا دارند این آقایان میروند؟ اگر مملکت دست بهایی هاست ما باید به سراغ ریشه های اینها برویم. بعد گفتند شما اینها را توجیه بکنید. عرض کردم توجیه نمی شوند. به من و آقای پرورش گفتند پس به هر صورت است ارتباطتان را با آنها حفظ بکنید چون شنیده ام جوانان خوب و متدینی در میان آنها هستند.

 

برای نخست وزیری 15 نفر سراغ دارم

یکی از ابعاد شخصیتی آقای بهشتی این بود که به شخصیت افراد خیلی توجه می کردند، یعنی هرکس به ایشان مراجعه می کرد اگر معلم بود یا دانشجو یا استاد دانشگاه فوری به او وقت ملاقات می داد و میگفت شما در فلان ساعت از فلان روز به منزل بیایید تا با هم صحبت کنیم. بعد در این ملاقات به صورت خیلی جزیی از او می پرسیدند تحصیلات شما چیست؟ در چه زمینه ای مطالعه کرده اید؟ بعد به اینها سوال میداد و میگفت شما بروید روی این سوالات مطالعه کنید و یک هفته دیگر بیایید تا بیشتر با هم صحبت کنیم و به این صورت آنها را ارزیابی می کردند. ایشان در این جلسات مشخصات کامل این افراد و خصوصیات آنها را در دفتری یادداشت می کردند. سال 59 که اختلاف بین حزب الله و خط امام با بنی صدر، در مورد تعیین نخست وزیر بالا گرفته بود و بنی صدر، شهید رجایی را که مجلس به او معرفی کرده بود نمی پذیرفت به ایشان گفتم آقای بهشتی، شما چه اصراری روی آقای رجایی دارید؟ خوب یک نفر دیگر را به جای ایشان معرفی کنید تا غائله ختم بشود. جواب دادند فلانی، شما که می دانید من دفترچه ای دارم که مشخصات افراد مناسب در آن ثبت شده است و من 10 تا 15 نفر برای این کار سراغ دارم ولی دلیلی ندارد از آقای رجایی صرف نظر کنیم. چون ما می دانیم چرا دارد با آقای رجایی مخالفت می کند. بعد گفتند مثلا آقای (شهید) موسی کلانتری که الان مدیر کل راه و ترابری کرمانشاه است ایشان به نظر من می تواند نخست وزیر مملکت بشود.

 

سفر بنیصدر به اصفهان

بنی صدر پس از رسیدن به مقام ریاست جمهوری، برای سفر به اصفهان برنامه داشت؛ هرچند که او به شهرهای مختلف مسافرت کرده بود، اما اصفهان جایگاه خاصی برای او داشت، از این رو طرفداران بنی صدر در اصفهان به رادیو تلویزیون فشار می آوردند که باید درباره این سفر تبلیغات گسترده ای بشود.  در همان زمان آقای عبدالله نوری با من تماس گرفت و پرسید: «بنی صدر می خواهد در روز عید مولود  رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) به اصفهان بیاید. شما می خواهید چه کاری بکنید؟» گفتم: «ما در این مورد هنوز به نتیجه ای نرسیده ایم. مانده ایم که چه کنیم.» گفت: «شما به اینجا (تهران) بیا تا به یک جمع بندی برسیم.»  بنده که از قبل تصمیم گرفته بودم برای مشورت باآیت الله بهشتی به تهران بروم، پذیرفتم و از این رو به محض ورود به تهران، نزد آقای نوری رفتم. به هر حال او در آن زمان مسئول مستقیم من بود. در آن زمان آقای عبدالله نوری همراه با آقای علی اکبر محتشمی پور به عنوان سرپرست [صدا و سیما]  در طبقه سیزدهم محل استقرار مدیر عامل فعالیت داشتند. وی در آن ملاقات به من گفت: «میخواهی چه کنی؟» گفتم: «چه کار می شود کرد؟ بالاخره بنی صدر به عنوان رئیس جمهور مملکت به اصفهان می آید.» گفت: «نه، باید ترفندی اندیشید تا مردم در مراسم استقبال او شرکت نکنند.» گفتم: «آقای نوری چنین چیزی امکان ندارد. ...» گفت: «نه، من به شما می گویم چه کار کنی.»  او پس از مشورت با آقای محتشمی مرا واداشت که فیلم سینمایی «محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله)» را که هنوز پخش نشده و در اکران سینمایی با استقبال رو به رو شده بود، با اعلام قبلی در همان ساعت سخنرانی بنی صدر از تلویزیون پخش کنم. نوری معتقد بود از آنجا که خیلیها این فیلم را ندیده اند، ولی تعریف آن را شنیده اند، با استقبال عمومی رو به رو می شود. کپی فیلم را به من داد. من در پاسخ گفتم: «آقای نوری این کار غیر ممکن است و از طرفی با عث مظلوم نمایی بنی صدر می شود.» گفت: «نه نگران نباش. باید از اینکه جمعیت زیادی برای سخنرانی او در میدان امام جمع شوند، جلوگیری کرد.» با وجود آنکه کپی فیلم را از عبدالله نوری گرفتم، اما برای مشورت به منزل شهید بهشتی رفتم. در آن ملاقات قضیه آمدن بنی صدر به اصفهان را گفتم و نظرش را پرسیدم. آقای بهشتی با آرامش پاسخ داد: «خب اینکه مسئله ای نیست، بنی صدر به همه استان ها می رود.» گفتم: «امکان آن هست که میدان امام مملو از جمعیت بشود.»گفت: «خب پر بشود.» گفتم: «آقای بهشتی شما خودتان بهتر میدانید، این موضوع موجب می شود که او دوباره هیاهو راه بیاندازد و علیه شما تبلیغ کند و سفر او بهانه ای برای کوبیدن شما بشود و باز ماجری شعار و سوت و کف تجدید بشود. ما که نمیتوانیم گزارش آن را پخش نکینیم. از همین حالا هم آمدهاند و میگویند اطلاعیههای مربوط به سفر رئیس جمهور را پخش کنید.» گفت: «خب بکنید.» گفتم: «شما خیلی بزرگوارید، در حالی که او علیه شما این همه فحاشی میکند.»  در این موقع آن شهید عزیز گفت: «آقای پیشگاهی، شما حساب ما را جدا کنید. آن یک بحث جداگانه ای بین ما و آنهاست که تکلیف آن را امام باید مشخص کند. فعلاً او رئیس جمهور قانونی مملکت است و مردم به رئیس جمهورشان علاقه مندند. شما میخواهید چه کارکنید؟» گفتم: «پس آقا باید یک مسئله دیگر را برایتان بگویم. من امروز پیش رئیسمان، آقای نوری، بودم . ایشان یک برنامه و ترفند دیگری در این باره دارد.» گفت:«چه هست؟» گفتم: «ایشان میگوید در روز ورود بنی صدر به اصفهان فیلم محمد رسولالله (صلی الله علیه و آله) را پخش کنید.»

در این هنگام چهره شهید بهشتی کاملاً بر افروخته شد و با حالتی برآشفته گفت: «برو به آقای نوری بگو آیا ما می خواهیم از این به بعد با این روال و سیستم حقانیت خود راپیش ببریم؟ این چه نوع سیاست بازی است؟ چه اشکالی دارد که مردم از رئیس جمهور استقبال کنند؟ اگر او به امام وفادار ماند چه بهتر، وگرنه همین مردم او را بیرون می اندازند. این سیاست بازی ها را کنار بگذارید.» بدین ترتیب با این رهنمود شهید بهشتی به اصفهان بازگشتیم و تبلیغات هم از تلویزیون پخش شد.

 

دیدار با مسعود رجوی

در اینجا از ملاقاتی پرده بر میدارم که شاید تا به حال در جایی گفته نشده باشد. این ماجرا را خودم از زبان شهید بهشتی شنیدم. چند ماهی از انقلاب نگذشته بود که پس از فوت آیتالله طالقانی، مسعود رجوی از آیتالله بهشتی تقاضای ملاقات کرد و آیتالله [بهشتی] او را در منزلش پذیرفت و آن طور که خود شهید بهشتی میگفت جلسه مفصلی با مسعود رجوی داشته است. رجوی در آن ملاقات تقاضا کرده بود: «با توجه به مجموعهای که در مملکت داریم، به لحاظ سابقه مبارزاتی و اشراف بر مسائل سیاسی و اقتصادی و موقعیت اجتماعی شما، در نظر داریم با شما ارتباط برقرار نموده و بیعت نماییم. منتهی شرایط و نظریاتی داریم.» و آقای بهشتی گفته بودند: «اختلافات ما با شما یک اختلافات صوری و سطحی نیست بلکه اختلافات عمیق بوده و از اعتقادات اصولی سرچشمه میگیرد.»

آن طور که خود شهید برایم تعریف کرد، ایشان درباره اسلامشناسی با رجوی بحث کرده بود؛ به ویژه مباحثی که بعد از جدایی اپورتونیستها به وجود آمده بود و رجوی رهبری آن جریان را به عهده داشت. البته ایشان فرمودند که من در مباحث اسلامی به دلیل عدم تسلط رجوی چندان وارد نشدم؛ اما به او گفتم آقای رجوی، اشکال من بر شما در این است که حتی مارکسیسم را هم نشناختهاید. این سخن تعجب او را برانگیخته و از این رو در این زمینه با من وارد بحث شد. به او گفتم: «شما این زیربنای اقتصادی مارکسیسم را از چه کتابی گرفتهاید؟» گفت: «از کتاب کاپیتال مارکس.» گفتم: «از کدام نسخه است؟ متأسفانه اشتباهات زیادی در ترجمه نسخه آلمانی به زبان انگلیسی وجود دارد و اگر شما به کتاب اصلی به زبان آلمانی مراجعه کنید، متوجه میشوید که خیلی اشتباهات اساسی در تعریف اقتصاد مارکس وجود دارد. من این تفکر اشتباه را در تحلیلهای شما دیدهام.»

سپس از رجوی تعریف ارزش اضافی در اقتصاد را خواسته بود. رجوی تعریفی ارائه داده بود که شهید بهشتی گفته بود: «اشکال ما همین جا است. شما اصلاً مارکسیسم را نشناختهاید و تعریف ارزش اضافی این نیست. این تعریف از ترجمه شده کتاب کاپیتال به زبان انگلیسی گرفته شده است، ولی من اصل آن را برایتان میخوانم.» سپس کتاب آلمانی کاپیتال مارکس را آورده و آن را خوانده و ترجمه کرده بود. آنگاه رو به او کرده بود. گفته بود: «اختلاف ما با شما این است که شما هنوز اصول را نمیدانید. شما با یک سری شعار آمده، مبناهایی را به عنوان اسلامشناسی، اقتصاد اسلامی و اقتصاد مارکسیستی با هم خلط کرده و آن را مبنای ایدئولوژیک خود قرار دادهاید. ما به طور کلی اینها را قبول نداریم. شما باید همه اینها را زمین گذارده و اسلام را از منظر اصول خودش شناخته و به آن عمل کرده، تبلیغ و تبیین کنید. در این صورت ما حاضریم با شما صحبت و بحث کنیم و این رویه را ادامه بدهیم تا به یک نقطهای برسیم.» آنطور که شهید بهشتی تعریف میکرد آن جلسه بسیار عجیب و مفصل بوده و بسیاری از اشتباهات اصولی مجاهدین در مباحث مختلف و شناخت اسلام را در آن جلسه تذکر داده بود. تعبیر من به عنوان یک ناظر این بود که آنها ازهمان زمان از شهید بهشتی برای همکاری مأیوس شدند و به این نتیجه رسیدند که شخصیت ایشان والاتر و بالاتر از آن است که آنها میاندیشیدند، چرا که با تسلط و آگاهی او بر فلسفه شرق و غرب، امکان رویارویی با وی را نداشتند. به نظر من ازهمان جا مقدمات فاجعه هفتم تیر پایهریزی شد.

نظر شما
پربیننده ها