منافقین تا دفتر امام هم نفوذ کرده بودند

یک روز دیدم ایشان در آن باغ با محمود در حال قدم زدن و صحبت کردن است. بعد از اتمام صحبت که بالا آمدند از من پرسیدند شما ایشان را می‌شناسید؟ گفتم، نه، با اسم مستعار محمود اینجا رفت و آمد می‌کند. آقای بهشتی فرمودند،‌این آقا،‌حسین اخوان و از کادر اصلی و اولیه سازمان مجاهدین خلق (منافقین) در تهران است که از ایران فرار کرده و خودش را به کنار امام رسانده است. مواظب او باشید.
کد خبر: ۲۲۶۹۶
تاریخ انتشار: ۰۸ تير ۱۳۹۳ - ۱۷:۲۴ - 29June 2014

منافقین تا دفتر امام هم نفوذ کرده بودند

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس؛ مرحوم آیتالله حاج شیخ اسماعیل فردوسی پور (ره) در سال 1317 هجری شمسی در یکی از شهرهای جنوبی خراسان به نام فردوس به دنیا آمد. پنج ساله بود که پدرش را از دست داد و تحت تعلیم و تربیت والده متعهد و با ایمانش قرار گرفت. به سال 1331 تحقیقات حوزوی خود را زیر نظر روحانی و عارف جلیل القدر حاج شیخ مجتبی قزوینی(ره) آغاز نمود. پس از رحلت مرحوم آیتالله العظمی بروجردی (ره)، با امام خمینی (ره) آشنا شد و دیری نپایید که به صف مبارزان اسلامی پیوست و در راه عقیده و جهاد در راه خدا سخت ترین شکنجهها و ملامتها را تحمل نمود. پس از تبعید امام به عراق به سبب ارادتی که به ایشان داشت به همراه خانوادهاش خود را به نجف اشرف رساند و ضمن ادامه تحصیل به خدمتگزاری به امام و نهضت عاشورایی انقلاب اسلامی مشغول شد. همسفر آفتاب در نجف و پس از آن نوفل لوشاتو در دفتر امام راحل عهدهدار وظایف سنگینی شد و با پرواز انقلاب به همراه قلب توفنده ملت ایران به کشور بازگشت. ایشان پس از پیروزی انقلاب عهدهدار مسئولیتهایی همچون: مسئول دفتر امام در تهران (پس از پیروزی انقلاب)، رئیس دادگاه انقلاب شهرستان های فردوس و طبس، رئیس دادگاه های انقلاب خراسان، نماینده مردم فردوس و طبس در مجلس شورای اسلامی، نماینده مردم مشهد در مجلس، نماینده مجلس در شورای نظارت بر صداوسیما، معاون دادگستری کل استان تهران، رئیس دیوان عدالت اداری، مشاور عالی رئیس قوه قضائیه، نماینده مردم استان خراسان در مجلس خبرگان رهبری (سه دوره)، عضو شورای سیاستگذاری ائمه جمعه کشور، مسئول حساب 100 امام در بنیاد مسکن انقلاب اسلامی، مسئول ستاد برگزاری مراسم هفتم تیر و رئیس هیأت امنای بنیاد فرهنگی هفتم تیر شدند. مرحوم آیتالله فردوسی پور در سال 1385 دارفانی را وداع گفت.

 

مواظب این فرد باشید

در نجف کسی خودش را به اعضای دفتر امام نزدیک کرد که نام مستعار محمود را بر خود داشت. از همان اول ورودش به دفتر امام من به ایشان مشکوک شدم چون بلافاصله سرش را تراشید و وضع ظاهری خود را به گونهای تغییر داد که کمتر کسی اگر او را قبلا دیده بود با این وضع جدید میشناخت. این فرد خودش را هم به پاریس رسانید و در کارهایی مثل ضبط سخنرانیهای امام دخالت میکرد. این ماجرا ادامه داشت تا شهید بهشتی به پاریسآمد. یک روز دیدم ایشان در آن باغ با محمود در حال قدم زدن و صحبت کردن است. بعد از اتمام صحبت که بالا آمدند از من پرسیدند شما ایشان را میشناسید؟ گفتم، نه، با اسم مستعار محمود اینجا رفت و آمد میکند. آقای بهشتی فرمودند،این آقا،حسین اخوان و از کادر اصلی و اولیه سازمان مجاهدین خلق (منافقین) در تهران است و شغل پدرش هم فرش فروشی است که از ایران فرار کرده و خودش را به کنار امام رسانده است. مواظب او باشید. من هم از آن لحظه بیشتر مراقب حالات او بودم. از جمله یک بار که او را در اتاقی در حال مصاحبه با یک خبرنگار خارجی دیدم که عکسهای کشتههای سازمان مثل برادران رضایی را جلوی دوربین گرفته بود. همان تذکر آقای بهشتی موجب شد او را از اتاق بیرون کردم.

 

این نظم را به شما تبریک میگویم

از آقای طبسی شنیدم در دوران قبل از انقلاب یک روز به من خبر دادند آقای بهشتی از تهران به در منزل آمده و میخواهد با من دیداری داشته باشد. به فرزندم ناصر گفتم برو به آقای بهشتی سلام برسان و از قول من به ایشان بگو من الان در حال مطالعه هستم بعد از ظهر ساعت 4 تشریف بیاورید. پسرم گفت من خجالت میکشم به آقای دکتر بهشتی این پیام را بدهم به او گفتم تو نترس و همین را که من میگویم به ایشان منتقل کن که رفت و خبر را رساند. آقای بهشتی هم تشکر کرده و گفته بود سلام برسانید. بعد از ظهر که آقای بهشتی به منزل من وارد شد من خودم را آماده شنیدن اعتراض آقای بهشتی کرده بودم تا از من گله و شکایت کند که این چه کاری بود با من کردی و گفتی الان وقت ندارم ولی ایشان بعد از سلام و احوالپرسی گفت آقای طبسی من این نظم را به شما تبریک می گویم و به خاطر این نظم از شما تقدیر و تشکر میکنم و این رویه خوبی است و حتماً آن را ادامه بدهید. این در حالی است که اگر انسان با بعضی از این آقایان این رفتار را بکند چند سال با او قهر میکنند که چرا این گونه برخورد میکند.

 

پیشاپیش همه در تظاهرات حرکت میکرد

در راهپیماییهای حساس و مهم و تعیین کننده عید فطر و پس از آن در تهران همه کسانی که شرکت داشتند شهید بهشتی را با آن قامت رعنا و جذاب میدیدند که پیشاپیش همه تظاهرکنندگان درحرکت است. پیامهایی که امام از پاریس به مردم در مورد این راهپیماییها و ضرورت تداوم آنها تا سقوط رژیم فاسد پهلوی میدادند توسط آقای بهشتی دریافت میشد و توسط شبکههایی که ایجاد کننده بودند به اطلاع مردم سراسر کشور میرسید. حضور ایشان که مورد تأیید امام بودند در جلوی جمعیت باعث دلگرمی بیشتر مردم به ادامه نهضت میشد.

 

برای مراجعات دفتر امام برنامهریزی کرد

از جمله کسانی که در پاریس خدمت امام رسیدند آیتالله شهید بهشتی بودند که مکرر خدمت امام رسیدند. نکته جالب در دوران اقامت ایشان در پاریس در نوفل لوشاتو این بود که وقتی دیدند اداره دفتر و برنامه مراجعات دفتر امام توسط من و آقای محتشمی پور اداره میشود وظیفه خود دانستند در این کار برنامه ریزی جدیدی کنند و آن را برای اجرا به ما ارائه کنند. ایشان به گونهای برنامه ریزی کردند که ما و نیز آقای شهید محمد منتظری به نوبت و توالی هریک در بخشی از شبانه روز متصدی انجام دادن کارهای دفتر بودیم.

 

میخواهیم مردم از بین نروند

امام پس از فرار شاه از ایران اعلام کردند من درهر شرایطی که پیش بیاید به ایران خواهم رفت. یک شب ساعت 5/9 به وقت پاریس تلفن دفتر زنگ زد. آقای بهشتی بود که میگفت شنیدهایم امام فرمودهاندکه میخواهند به هر نحو ممکن که شده به ایران بیایند. ما هم برنامهای برای ورود ایشان به تهران تدارک دیدهایم. از جمله در نظر داریم مسیر ورود امام از هواپیما تا فرودگاه را فرش کنیم و ایشان را با توجه به خطراتی که هست با هلی کوپتر به بهشت زهرا ببریم. ایشان فرمودند این مسائل که مصوبات ستاد استقبال از امام است را به عرض امام برسانید. من هم یادداشت کردم و به عرض امام رساندم. امام با تعجب فرمودند برو متصل شو ( تلفن بزن ) به آقای بهشتی و به ایشان بگو مگر کوروش را میخواهند وارد ایران کنند!طلبه ای از ایران خارج شده همان طلبه دوباره به ایران باز میگردد و احتیاجی به این تشریفات نیست. من هم به آقای بهشتی بر حرفهای قبلی خود اصرار داشتند و استدلال میکردند این تدابیر به خاطر حفظ سلامت خود امام است چون آیتالله منتظری که تازه از زندان آزاد شده و به اصفهان و نجف آباد رفته به قدری مردم از ایشان استقبال کردند که 6 نفر زیر دست و پای مردم له شدهاند و این یقیناً برای استقبال از امام هم پیش میآید و عدهای از بین میروند و ما نمیخواهیم مردم از بین بروند و هدف ما این است که امام به گونهای وارد کشور شوند که صدمهای به مردم وارد نشود و نکته مهمتر هم این است که در چنین استقبال میلیونی مردم، جان خود امام هم در خطر است چون دشمنان امام هم قاطی مردم هستند و ممکن است به امام آسیبی برسانند. من مجدداً این مطالب را به امام عرض کردم، فرمودند من اگر بتوانم از فرودگاه تا بهشت زهرا پیاده میروم اگر چه زیر دست و پای مردم کشته بشوم ولی چون راه خیلی دور است با ماشین مانعی ندارد.

بخشی از قانون اساسی به انشای ایشان بود

نقش آقای بهشتی در تدوین قانون اساسی و اداره مجلس خبرگان نقش بسیار حساس و مثال زدنی است. به طوری که گفته میشود قدرت جمعبندی ایشان از آن همه نظریات متفاوت باعث میشد غالب متنهایی که ایشان در پایان مذاکرات نمایندگان مینوشت به رأی گذاشته میشد و رأی میآورد و بعد هم این موارد قانونی شد و به تأیید مردم و امام رسید و الان از ارکان مهم حکومت به شمار میآید که ماحصل تدبیر و تلاش آقای بهشتی بود.

 

تا مورد تأیید امام است

در زمانی که مجلس بودم عدهای از نمایندگان حزب و خط امام در مجلس چون از جوی که علیه آقای بهشتی به ناحق در جامعه ایجاد شده بود خیلی ناراحت بودند پیشنهاد کردند در سالن زیرزمین مجلس جلسهای با حضور ایشان تشکیل شود. در این جلسه معترضانه به آقای بهشتی گفتند چرا ساکت هستید و بنیصدر درباره شما هرچه دلش میخواهد دروغ میگوید و تهمت میزند ولی جوابی از شما شنیده نمیشود. آقای بهشتی به روال همیشگیشان با متانت و حوصله خاصی هم حرفها و اعتراضات نمایندگان را گوش کردند و فرمودند تا مادامی که بنیصدر رئیسجمهور رسمی و قانونی این کشور است ومسئولیت ایشان مورد تأیید امام است من حرف و سخنی علیه ایشان نخواهم گفت. هروقت امام تأیید خودشان را بردارند و ایشان از مسئولیت رسمی و قانونی خود افتاد آن وقت حرفهایم را خواهید شنید. با این استدلال جلسه تمام شد.

 

من نگران آینده بنیصدر هستم

به خاطر دارم غضنفر پور و سلامتیان و یک نفر دیگر از نزدیکان بنیصدر به مشهد رفته بودند و در میان شهدای فعلی سخنرانی تند و مهیجی که سراسر توهین بود به آقای بهشتی کرده بودند. از جمله رسماً از پشت بلندگو شعار مرگ بر بهشتی سر داده بودند و متأسفانه بعضی از مردم هم همین شعارها را تکرار کرده بودند. خدمت امام رسیدم و ماجرا را شرح دادم که در مشهد این وقایع اتفاق افتاده است. ایشان فرمودند این را به شما بگویم که هدف اینها آقای بهشتی و آقای خامنهای و آقای هاشمی نیست هدف اینها من هستم ولی چون جرأت نمیکنند علیه من این شعارها را بدهند به اینها اهانت میکنند چون اگر مرگ برمن بگویند مردم آنها را در همان جا که هستند تکه تکه میکنند. بعد ادامه دادند البته هدف اینها تنها من نیستم بلکه هدف اصلی آنها حمله به اسلام و به رسول اکرم (ص) و امیرالمؤمنین (ع) است. من از ایشان پرسیدم آقا پس چرا ساکت هستید و چیزی نمیگویید تا مردم تکلیفشان را در برابر این حرکات بدانند؟ فرمودند من نگران آن هستم که اگر با بنیصدر برخورد شود تجربه اول ما در ذهن مردم که اولین رئیسجمهور ما به این حالت از کار برکنار شد اثرات بدی خواهد گذاشت. لذا شما بروید و با آقای بنیصدر صحبت کنید و او را نصیحت کنید که دست از این رفتار و رویه خود بردارد. بعدها شاهد بودم امام به آقای هاشمی رفسنجانی و آقای خامنهای و دیگران هم همین نکته را تذکر میدادند و از آنها میخواستند بروند با بنیصدر صحبت و او را نصیحت کنند.

 

نگذاشتند سخنرانی کند

یکی از مظلومیتهای شهید بهشتی این بود در سفری که به خراسان به شهر تربت حیدریه برای سخنرانی دعوت شدند طرفداران بنیصدر به گونهای مردم را علیه او تحریک کردند که نگذاشتند مجلس سخنرانی ایشان برگزار بشود و ایشان بدون اینکه در این شهر سخنرانی کنند شهر را ترک کردند و به تهران بازگشتند.

 

شامگاه هفتم تیر

شامگاه هفتم تیر جلسهشورای مرکزی حزب تشکیل شد. عدهای از نمایندگان مجلس، برخی وزرا، مسئولان اجرایی و اعضای حزب حضور داشتند. پیش از شروع جلسه، نماز مغرب و عشاء اقامه شد. وقتی میخواستیم داخل سالن بشویم شهید بهشتی تازه میرفت وضو بسازد. من گفتم جناب آقای بهشتی امشب کار زیاد است شما هنوز نماز نخواندهاید؟ فرمود: من زود نماز میخوانم و میآیم شما بروید جلسه را شروع کنید. من هم آمدم و جلسه شروع شد. در محل ساختمان حزب، سالنی بود که 6 متر در 9 متر مساحت داشت.

جلوی سالن تریبونی به ارتفاع یک متر نصب شده بود. یک راهرو روبه روی تریبون قرار داشت که در آن جا کارت های ورودی را میگرفتند و جلسه را کنترل میکردند.

مسئول انتظامی و تشریفات جلسه محمدرضا کلاهی عامل انفجار بود. نکتهای که باید بگویم این است، هنگامی که داشتیم داخل سالن میشدیم برای اینکه طبیعی جلوه دهد، کارت دعوت را از ما مطالبه نمود. به او گفتم کارت ها را برای چه میگیری ؟ پاسخ داد میخواهم تدارک پذیرایی را ببینم، بنابراین باید تعداد حاضران مشخص شود. لازم به ذکر است بعضی وقتها به تناسب فصل با بستنی و چای از شرکت کنندگان در جلسه پذیرایی میشد. سرانجام شهید بهشتی آمد. ایشان وقتی وارد جلسه میشد خیلی نورانی، خندان و بشاش بود. بعضی شوخی کردند و گفتند: « آقای بهشتی امشب خیلی زیبا و خوشگل شدی». خندید و فرمود: « چشم شما زیبا میبیند چشم شما نورانی میبیند من همان بهشتی همیشه هستم » و نشست. دستور جلسه عوض شد موضوع نشست دربارهگرانی و تورم بود.اما چون امام، بنیصدر را از فرماندهی کل قوا عزل کرده بودند و مجلس نیز با طرح دوفوریتی به عدم کفایت سیاسی او رأی داده و به تنفیذ امام هم رسیده بود و بنیصدر به مخفیگاه منافقین پناهنده شده بود، مملکت رئیسجمهور نداشت. در نتیجه موضوع جلسه تغییر کرد و به بحث دربارهرئیسجمهور آینده رسید. قرار شد که چه کسی موضوع را مطرح کند؟ به اتفاق آرا گفتند آقای بهشتی. و ایشان هم رفت پشت تریبون، ساعت 9 شب را نشان میداد که جلسه شروع شد. اعلام برنامه و تلاوت کلام الله مجید در حدود شاید 7 یا 8 دقیقه طول کشید، بعد شهید بهشتی به سخنرانی پرداخت وگفت: « رئیسجمهور اینده آیا روحانی خواهد بود یا غیر روحانی، آیا امام نظرشان این است که مانند دوره اول رئیسجمهور غیرروحانی باشد یا اجازه خواهند داد یک نفر روحانی کاندیدا شود. اگر اجازه دادند که روحانی کاندیدا شود، باید مصداق را بررسی کنیم و اگر نظرشان بر غیر روحانی بود باید ببینیم آن فرد چه کسی میتواند باشد، این موضوع باید در جلسه منقح و معین شود ». لازم به ذکر است که این جلسه، نشستی بود که نخبگان سه قوه و روحانیت مبارز و اعضای حزب جمهوری اسلامی در آن حاضر میشدند و در آنجا مشکلات کشور بررسی و حل میشد. ما در آن زمان نماینده مجلس بودیم و اگر در طول هفته مشکلی در حوزه انتخابیه مان پیش میآمد و یا شکایتی از موکلین مان به دستمان میرسید با وزرا و مسئولان اجرایی و رئیس دیوان عالی کشور در میان میگذاشتیم. چرا که در آنجا، رجال و شخصیتها شرکت میکردند و جلساتی برگزار میشد که مایهامید همههم میهنان بود. آن شب، شهیدبهشتی در حال سخنرانی بود، بعد به همان رسم و عادتی که داشت، نگاهی به سر تا سر جلسه انداخت و با همان لحن خودمانی گفت:« بچه ها بوی بهشت میآید، شما هم میفهمید ؟». تا این جمله را گفت و تمام شد، انفجار رخ داد. آنقدر انفجار سریع و قوی بود که با یک چشم به هم زدن دیدیم زیر آوار هستیم. آنقدر سریع بود که یک ترکش از پای تریبون بیرون آمده و با 10متر فاصله به دالان سالن رسیده و به پیشانی یکی از محافظها اصابت کرده و او را به شهادت رسانده بود. قبل از این که سقف پائین بیاید به یک چشم به هم زدن ترکش به پیشانی خیلی ها اصابت کرده و آنها را به شهادت رسانده بود. از زیر آوار صدای تکبیر، لا اله الاالله، بانگ قرآن و صلوات بلند شده بود، نورانیت عجیب و غریبی در آن جا حکمفرما بود. صف اول و دوم و سوم جلسه در همان لحظات اول شهید شده بودند، شهید بهشتی نصف بدنش با این انفجار از بین رفت. شهید استکی ناظم جلسه در کنار شهید بهشتی نشسته بود. بعد از دو روز پیکر او در حالیکه با صندلی پرس شده بود و از آهن صندلی جدا نمیشد پیدا شد. عدهی زیادی همان لحظات اولیه جان داده بودند. وقتی امدادگران خواستند سقف را با جرثقیل بلند کنند، جرثقیل ضعیف و سقف هم برخلاف تصور آنها از جنس تیر آهن و آجر قدیمی بود. در نتیجه پس از اینکه سقف نیم متر بالا آمد دوباره رها شد و روی سر آنهایی که زیر آوار بودند ریخت.

بعد شنیدم شهید شمس الدین حسینی نائینی نماینده به کسی که در کنار او زیر آوار بود گفته بود تو هم بوی گلاب را حس می کنی؟ وقتی جواب منفی شنیده بود به او گفته بود پس این علامت آن است که تو شهید نمیشوی. لذا به منزل ما برو و سلام مرا برسان و بگو وصیتنامه من روی تاقچه است آن را بخوانند و به آن عمل کنند.

سپس امدادگران شروع کردند سقف را بریدند. آن موقعی که سقف را میبریدند من به همراه عدهای دیگر در زاویه قرار داشتیم و زیر صندلی افتاده بودیم و سقف بالای سر ما افتاده بود. آن لحظه فقط فرق شکافته و خون دیده میشد و لحظات سختی بود. زیر آوار که بودیم حساب میکردم یک ساعت و نیم، دو ساعت میتوانیم نفس بکشیم. وقتی سقف بریده شد، کاهگل پوسیده، گرد و غباری را در زیر آوار به راه انداخت که من دیدم ظرف 5 دقیقه همه از بین میرویم و از آن گرد و غباری که به راه افتاد عدهزیادی شهید شدند. در همان حال یک آجر بالای سر من از سقف جدا شد، من آجر را گرفتم کشیدم چند تا آجر ریخت یک روزنه باز شد آنهایی که روی سقف راه میرفتند خوشحال شدند و گفتند بیایید این جا باز شد و....

یک نفر پهلوی من بود او را بیرون کشیدند، دومین نفر من بودم، وقتی نفر سوم را بیرون آوردند، من گفتم این جا عده ای زندهاند سعی کنید آنها را بیرون بیاورید. شهید دیالمه دو یا سه صندلی با من فاصله داشت. صدا میزد کمک، کمک، تا سه بار من شنیدم گفت کمک، اما آن آخرین لحظه گفت: « مثل اینکه کسی به داد ما نمیرسد» و کسی نتوانست به داد آن عزیزان برسد و تعداد شهدا به هفتاد و دو تن و به عدد شهدای کربلای حسین بن علی(ع) رسید.

نظر شما
پربیننده ها